او تحصیلاتش را در دانشگاه تهران و سپس در دانشگاه شیکاگو ادامه داد و در سال ۱۹۸۷ میلادی، دکترای خود را از این دانشگاه اخذ کرد. او کاوشهای متعددی از جمله کاوشهای تپه چغامیش و چغابنوت را مدیریت کرده است.
عباس علیزاده، باستانشناس ایرانی، مقیم آمریکا
علیزاده در عین حال کار سازماندهی مجموعه سفالینههای موزه ایران باستان را پذیرفته است. کیسههایی بزرگ از تکه سفال در زیرزمینی مرطوب نگهداری میشد و کارکنان موزه در شرف دور ریختن این توده بینظم و ترتیب بودند. اما علیزاده مانع این کار شد، و امروز این موزه میتواند به داشتن مجموعه قابلتوجهی از یک میلیون قطعه سفال به خود ببالد که با تلاش علیزاده بر اساس نوع و منطقه، طبقهبندی شده و در زیرزمینی که با بودجه دولت بازسازی شده نگهداری میشود. نیکلاس کوچوکوس، قومشناس دانشگاه شیکاگو، که به علیزاده در این کار کمک کرده است میگوید: «بسیاری از سایتهایی که این سفالها در آنها پیدا شده اکنون اصلاً وجود ندارند. این مجموعه بینظیری است که ما تصور میکردیم از دست رفته است.»
اما این همه آنچه که باید از عباس علیزاده بدانیم نیست.
بخش تاریک زندگی عباس علیزاده مربوط به زمانی است که بین سالهای 1985 تا 1991 در خاک فلسطین اشغالی و در همکاری با رژیم صهیونیستی به کاوشهای باستانشناسانه در پروژه اشکلون برای یافتن منابع تاریخی در تایید تعلق بیتالمقدس به صهیونیستها فعالیت میکرد.
به شهادت اسناد موجود در فضای مجازی، عباس علیزاده از نزدیک با کاوشهای رژیم صهیونیستی در منطقه باستانی اشکلون در ارتباط بوده و از سوی آنان بارها مورد تشویق و تقدیر قرار گرفته است.
یکی از این اسناد کتاب اشکلون، چاپ رژیم صهیونیستی است که در آن تلاش شده تا جزئیات کشف آثار باستانی مربوط به یهود در خاک فلسطین اشغالی به شکل مستند ارائه شود و عباس علیزاده در جهت مستندسازی برای این ادعای گزاف تلاش بسیار کرده است.
در این کتاب بارها از عباس علیزاده نام برده شده و حضور وی در عکسهای یادگاری باستانشناسان در همین کتاب بیشتر اثبات میشود:
کاوشهای پروژه اشکلون در سال 1985
کاوشهای سال 1986
کاوشهای سال 1987
کاوشهای سال 1988
عباس علیزاده سابقه حضور در تلویزیون بهاییها را نیز دارد. در فیلم زیر، مصاحبه اخیر او با شبکه آیین بهایی را مشاهده میکنید:
قضیه حضور عباس علیزاده در ایران زمانی جالبتر میشود که بدانیم او در امر رسیدن به اهدافش یعنی سیطره به کل منطقه باستانی شوش از هیچ تلاشی فروگذار نکرده و جامعه باستانشناسی ایران را به سخره میگیرد. وی در سخنرانی خود که به تازگی در ایران ایراد کرده گفته است:
«وقتی کسانی از من میپرسند در شوش چه کردی؟ من پاسخ میدهم خوشحالم که
آبدارچی ما هم میتواند هزارهی سفالهای شوش را تشخیص دهد.» معنای این جملات زمانی آشکارتر میشود که با جمله «کارکنان
موزه در شرف دور ریختن این توده بینظم و ترتیب بودند» که در وبسایت ویکیپدیا آمده مقایسه شود. البته شایان ذکر است که مخاطب چنین توهینی جامعه دانشگاهی و دولتی باستانشناسی کشور است که به آسانی چنین تحقیرهایی را تحمل میکنند.
او که اکنون سواد جامعه باستانشناسی آکادمیک ایران را هیچ میپندارد و خود را سلطان بلامنازع پیش از تاریخ ایران میداند، از داخل ایران به شدت حمایت میشود و اساسا دلیل حضور مجدد وی در ایران نیز دعوت رسمی از وی برای بازگشت به ایران برای راهاندازی مرکز بینالمللی شوش است.
سوال مهمی که به ذهن متبادر میشود میشود آن است که اگر فرض را بر آن بگذاریم که سواد جامعه باستانشناسی کشور آنقدر کم است که خود به تنهایی قادر به کشف، تعیین تاریخ و حفظ اشیای باستانی ایرانزمین نیست، چرا با وجود حضور باستانشناسان کشورهایی چون ایتالیا و فرانسه، تنها از تیم عباس علیزاده در پایگاه شوش استفاده میشود؟
سوال دیگر آن است که با وجود پایگاههای باستانی متعدد و البته مهم در سراسر ایران چه توجیهی برای این همه تکیه بر تحویل پایگاه شوش به علیزاده وجود دارد؟ البته کسی منکر اهمیت باستانشناسی در منطقه شوش نیست اما آنچه که جالب است نادیده گرفتن دیگر مناطق ایران است. آیا دلیل این امر به «یهودیسازی تاریخ باستان ایران» بازنمیگردد؟
به نظر میرسد زیر پوست جامعه باستانشناسی کشور جریاناتی در حال روی دادن است که جناب «افتخار باستانشناسی ایران! عباس علیزاده» در حال مدیریت کردن آن است. در هر حال امیدواریم مقامات مسئول در این زمینه، در پاسخ به مدارکی که در این گزارش آمده است، پاسخ مناسبی به افکار عمومی ارائه کنند.
در صورت لزوم، مشرق بیشتر به این موضوع خواهد پرداخت.